اینجا دلت گرفت میگن خودکشی راحته

اینگونه داستان آغاز میشود ...
داستانی به قدمت بشریت ..
داستانی در قرین حسرت ...

در تلخی یک احساس و یک درد ...بزرگ میشویم!

به دنبال 6 حرف و دوکلمه و میلیاردها خصومت در پی دو واژه پر از آیه خشم !
عشق و نان
و نان ...
واژه ای که ارث گندم های توست ...!!!سه حرفی که یادگار توست قابیل !!!

بزرگتر میشویم ...

وجودمان پر از حسرت میشود !
وگلها بی گلبرگ میمرند ..!!!و آسمان همچنان میگرید !
در میان دو احساس و اندیشه میمانیم ..!
عشق و نان
و اتم ها نابودمان میکنند
و جهان دو شقه میشود
نصف برای نان ...نصف برای عشق

هزاران شب و روز دورتر از تو برخاسته ایم

چندین هزار سال دورتر از دور ...
و اینک داستان ،قصه ای دیگر است ...
قصه عشق ...قصه پر غصه تر نان
نان ارثی که یادگار توست قابیل

فرهاد !؟

فرهاد ...
تیشه را بکوب ....عشق میان سنگ ها گم شده است !
فرهاد تیشه را محکمتر بکوب !عشق لای سنگ ها گم شده است !

حوا کجایی ببینی فرزندانت چه میکنند؟!!


حوا بر من خرده نگیر

شاعر نیستم که پرآوازه باشم
کتابی ندارم که برای خود کسی باشم
غریبه ای هستم از این کره خاکی
و با قلمی ساده بر روی کاغذی سیاه حرف های دل سیاهترم را مینویسم!
بگذار بگویم درودل هایم را ...

هزاره هزاره ی بدیست

هزاره ایست که روزی هزار مرتبه قابیل میشویم
هزاره ایست پر از نیرنگ و دروغ ..!!!
آری هزاره ایست پر از دروغ !
حتی این داستان هم قصه ای دروغ بود
آری حوا حتی این دروغم دروغ بود

+نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:حوا,حوا کجایی,حوا,,,کجایی؟,قابیل,ساعت12:25توسط ع.م | |

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد